مرتضی روحانی
مرتضی روحانی

اینم عیدی غدیر

دیروز حدود ساعت پنج بعد از ظهر وقتی از دفتر بر می‌گشتم سر راه رفتم ساعت فروشی میدان شهدا. همانکه دیوار به دیوار آب میوۀ سهیل هست. رفتم داخل و ساعت بانو را گذاشتم روی پیشخوان و با لبخند گفتم: براش باطری دارید؟

یک خانم با پسر نوجوانش هم داشتند ویترین را نگاه می‌کردند و در حال انتخاب ساعت برای آقاپسر بودند. متوجه شدم که مادر خیلی زیرپوستی و نرم در حال متقاعد کردن پسرک برای خرید یک ساعت خاص هست. پسر گفت: آخه من سرمه‌ایش را می‌خوام.
فروشنده همانطور که پشت ساعت بانو را باز می‌کرد سرش را بلند کرد و گفت: اگه بخواهید بندش را براتون سرمه‌ای میکنم. مادر هم با یک لحن تاییدی رو به پسر گفت: بفرما!!
پسرک قانع شد و خانم گفت: قیمت نهایی اش چنده؟
فروشنده:پانزده هزار تومان!!!!
زن: میشه این را برامون بیارید؟ و در حالیکه فروشنده داشت پشت ساعت بانو را می‌بست چشمی گفت و زن لبخندی به پسرش زد و گفت: اینم عیدی شب غدیرت هست.
گوش و مغزم سوت کشید. تمام اخبار گل و بلبل مملکت در ذهنم رژه میرفتند، صفدر حسینی پوزخند میزد، نوبخت ذخیره نظام معرفی میکرد، شهردار از جهاد میگفت و وظایف یک مجاهد را متذکر میشد و …
ناگهان فروشنده گفت باطری تان هشت هزار تومان میشه.
بغضم به غیض و غضب تبدیل شد. محله خودمان بود. جنوب شهر. به طریق بچه محل‌هایمان خودشان و هفت جد و آباءشان را دعا!!! کردم. از مغازه آمدم بیرون و یاد این شعر افتادم که:

امام، رو به پریدن… عمامه روی زمین!
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین

خطوط آخر نهج‌البلاغه ریخت به خاک
چکید هر طرفی صد چکامه روی زمین…

خودت بگو به که دل خوش کنند بعد از تو
گرسنگان «حجاز» و «یمامه» روی زمین؟!

زمان به خواب ببیند که باز امیرانی
رقم زنند برسم تو نامه روی زمین:

«مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان
مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین..»

… تو رفته‌ای و زمین مانده است و ما ماندیم
و میزهای پر از بخشنامه؛ روی زمین! (مهدی سیار)

به زبان حال و جان گفتم:

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد

نظری ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code