روزی که دکتر حسین انتظامی از معاونت مطبوعاتی ارشاد در دولت دوم حسن روحانی به معاونت سینمایی منتقل شد، یکی از دوستان مطبوعاتی تماس گرفت و گفت: «شما تعاملاتی با آقای دکتر انتظامی در معاونت مطبوعاتی داشتید، اگر صلاح میدانید یادداشتی یا چیزی بنویسید». پای تلفن کمی تأمل کردم و گفتم: «من زبان به مدح و ثنا ندارم، ولی میتوانم تجربۀ کاریام با ایشان را بنویسم» و شد این یادداشت.
بعد از چند روز که یادداشت چرخید و دیده شد، یکی از دوستان قدیمی به من گفت چرا چنین چیزی را برای یک دولت اصلاحطلب نوشتی؟ فکر نمیکنی به خاطر پُز روشنفکری آن بوده باشد؟ یعنی حاضری همین کار را برای یکی از نیروهای انقلابی و ارزشی که مهر انقلابی دارد هم، انجام دهی؟ گفتم حتماً، به شرط آنکه تجربۀ کار با آن شخص هم همانقدر شیرین بوده باشد.
و امروز روزی است که من باید به عهدم به آن رفیق عزیز وفا کنم و در مورد یکی از بهترین مدیرانی که در طول سالیان کاریام با او همکاری داشتهام بنویسم. اما ازآنجاکه قلم این صاحب قلم هنوز نیز بر مدار مدح و ثنا نمیچرخد و باور دارد که هیچچیز بهاندازۀ نقل واقعیت در الگوسازی و انگیزهبخشی و درعینحال قدردانی مفید نیست. بر همین اساس، من تجربۀ کاریام را با دکتر معینیپور ریاست پیشین شبکۀ چهار را، که امروز تودیع شدند، نقل میکنم.
یک: آشنایی و دوستی
حدود چهارسال پیش که مسعود معینیپور مدیریت شبکۀ چهار سیما را به عهده گرفت، ابتدا من را برای چند جلسۀ مشورتی به شبکۀ چهار دعوت کردند. ما شناخت پیشینی از یکدیگر نداشتیم، در یکی دو جلسه هم را دیده بودیم و من او را به عنوان سردبیر مجله صدرا و او مرا به عنوان مدیرمسئول ترجمان می شناخت. البته بعداً توسط یکی از دوستان شبکه فهمیدم که آن جلسات در واقع برای ارزیابی بنده برای پیشنهاددادن مدیریت گروه فرهنگ و اندیشۀ شبکۀ چهار بوده است. ایشان، حدود شش ماه اصرار کرد که من مدیریت این گروه را قبول کنم و من با توجه به شناختی که از خودم داشتم از پذیرفتن این سمت خودداری کردم و در نهایت ایشان به ما اصرار کرد که بیاییم و برنامۀ محتوایی در حوزۀ علوم انسانی بسازیم. صراحتاً عرض کردم که من کار تلویزیونی نکردهام و بلد نیستم. ایشان با تأکید بر این نکته که ما در تولیدات شبکۀ چهار نیازمند به تهیهکنندۀ مؤلف هستیم، یعنی تهیهکنندهای که خودش ایده داشته باشد، قول داد که خودشان در تهیۀ عوامل فنی کار به ما کنند تا ما بهاصطلاح راه بیافتیم. نتیجۀ آن حمایت بعد از یک سال شد برنامۀ سوره و چراغ مطالعه.
دو: حمایت و مراقبت
من در سه سال گذشته، این دو برنامه را در شبکه چهار روی آنتن بردم. برنامههایی که بهخاطر حساسیتهای محتوایی همیشه حاشیه داشتهاند. مثلاً در برنامۀ چراغ مطالعه با دعوت از جعفر شیرعلینیا و حسین علائی درکنار گلعلی بابایی و محمد درودیان و… سعی میکردیم از ظرفیت تمامی جریانهای تاریخ پژوهی دفاع مقدس در برنامه استفاده کنیم. یا در برنامۀ سوره توانستیم اساتیدی را به تلویزیون بیاوریم که بیش از یک دهه بود در برنامههای صداوسیما حضور نداشتند. این کار حاصل اعتمادی بود که مسعود معینیپور به تهیهکنندگان خودش داشت، اعتمادی که -در عین نظارت سختگیرانه- عمیق و مبتنی بر برادری بود. او هرجا کاری را نادرست میدانست، سفت و سخت در مقابل آن مقاومت میکرد و اگر کاری را درست میدانست با تمام قوا در مقابل محدودیتهای ساختارهای رسمی سازمان برای پیشبرد آن کار میایستاد و از تهیهکننده در مقابل این ساختار صلب و سخت محافظت میکرد.
دوستان مرتبط با شبکه حتماً یادشان هست که برای برنامۀ سوره، فصل سیدالشهدا، قصد داشتیم به تأثیر واقعۀ عاشورا بر گفتمانهای فکری و سیاسی معاصر ایران بپردازیم، در آن میان یکی از جریانهایی که ما قصد داشتیم به آن بپردازیم فرقۀ رجوی و منافقین بود. بعد از پخششدنِ آیتم موسی خیابانی و مریم رجوی، از سوی نهادهای نظارتی فشار فوق العادهای به شبکه وارد شد. در آن میان مسعود معینیپور می توانست مثل خیلی از کسانی که زیردست را قربانی میکنند خودش را برهاند اما من شهادت میدهم که او این کار را نکرد. چند جایی برای توضیحات لازم و کافی ما را احضار کرده بودند. ایشان صراحتاً گفته بود که تهیهکنندۀ شبکه هیچکجا نمیرود، هرکس با ایشان کار دارد تشریف بیاورد به دفتر مدیر شبکه و با تهیهکننده آنجا صحبت کند. این حمایتگری او بود که به تیمهای شبکۀ چهار جسارت میداد به مرزهای موهوم و خطقرمزهای بیهوده نزدیک شوند و آنها را پشتسر بگذارند و بتوانند برنامهای واقعی و مبتنیبر نیاز مخاطب را بر روی آنتن ببرند.
سه: صبوری و همراهی
یادم هست در محرم سال گذشته که ما در حال اجرای فصل بنیامیه بودیم، حدود ۲۲ قسمت از برنامه را اجرا کرده بودیم و هنوز هیچ پولی از شبکه دریافت نکرده بودیم. من عدد سنگینی مقروض بودم و واقعاً دیگر توان قرضکردن نداشتم. یک روز شمارۀ آقای معینیپور را گرفتم و شروع کردم گلایهکردن که ما ۲۲ قسمت برنامه ساختیم و هنوز هیچ پولی دریافت نکردیم. بهصراحت گفتم شما امشب برنامه ندارید، چون من دیگر حتی پول اینکه ماشین کرایه کنم و مهمان امشب را از قم به تهران بیاورم ندارم. وقتی تلفنم تمام شد، دیدم تمام بچههای دفترمان در اتاق من جمع شدند. یک نفر با ترس و لرز پرسید «کی بود؟». گفتم «معینیپور». گفت یعنی «مدیر شبکه؟». گفتم «آره». گفت «مرد حسابی یک ربع هست داری پشت تلفن سرش داد میزنی، هیچی نگفت؟». گفتم «داد می زدم؟». گفت «پس فکر کردی ما برای چی همه اینجا جمع شدیم؟ اینقدر داد زدی که ما همه شوکه شدیم». بچهها سر شوخی را راه انداختند که خب دیگه، از امشب تو سازمان راهمان نمیدهند و فردا فسخ قرارداد هستیم و اینها.
رضا، که یکی از بچههای تیم است و سن و سالش هم کمی از من بیشتر است، گفت «اخلاقاً خوبه زنگ بزنی عذرخواهی کنی. واقعاً بد حرف زدی. علاوه بر اینکه من با تجربهای که دارم اگر هر مدیر شبکۀ دیگری بود، نهتنها تلفن را قطع میکرد، بلکه قرارداد را هم فسخ میکرد».
خلاصه یک ساعتی گذشت. کمی آرام شدم و مجدد به معینیپور زنگ زدم. تا شروع به صحبت کردم و گفتم علیالظاهر من خیلی تند صحبت کردم و عذرخواهی میکنم. نگذاشت جملهام را تمام کنم. گفت من میدانم تولید چه فشاری به شما آورده و میدانم که برای این کار چقدر زحمت کشیدی. من شرمندهام که نتوانستم حمایت لازم را بکنم. انشاءالله زودتر پول بیاد و بتوانیم یکی دو قسط از قرارداد شما را پرداخت کنیم. برای امشب هم گفتم رئیس حوزۀ ریاست از تنخواه دفتر ده میلیون تومان به حسابتان واریز کند تا بتوانید مهمان را از قم به تهران بیاورید. مجدد معذرتخواهی کرد و مکالمه خیلی کوتاه و سریع پایان یافت.
بعدها به من گفت من میدانم که یکی از وظایف مدیر سنگصبوربودن بچههاست. وقتی بچهها در وسط تولید ویژهبرنامه فشار روحی و جسمی و کاری و کم خوابی را تحمل میکنند، همین یعنی کارشان را درست انجام دادهاند. از اینجا به بعد وظیفۀ من است که همراهی کنم و حتی ناز و ادایشان را بخرم تا بدانند اگرچه پولی نبوده تا پرداخت کنیم، ولی قدرشناسشان هستیم.
چهار و آخر: تودیع و خداحافظی
حالا مسعود معینیپور به صلاحدید مدیران جدید سازمان از ریاست شبکه کنار گذاشته است. همه میدانند که این مناصب و میزها ماندنی نیست. همه میدانند که هر آمدنی رفتنی دارد. اما معمولاً این آمدورفتها وقتی که آدم به پست و میز چسبیده باشد و دل خوش کرده باشد، با ناراحتی و یأس همراه است. دیروز که خبر آمدن مدیر جدید منتشر شد، زنگ زدم تا خداقوتی بگویم. دیدم پیشواز زنگ موبایلش را عوض کرده. صدای رهبری آمد که «فإذا فرغت فانصب. وقتی از کار فراغت پیدا کردی، یعنی کارت تمام شد، تازه قامت راست کن، یعنی شروع کن به کار بعدی؛ توقف وجود ندارد». گوشی را برداشت، خوش و بشی کردیم و تمام. امیدوارم هر کجا هست همینقدر دلسوز، جسور، با انگیزه، روادار و در عین حال انقلابی بماند.